عجیب غمگین مینوازد انگار که ماجرای زندگی ام را برایش تعریف کرده باشم و آهنگ بی کلام پشت این فیلم تراژدی را انتخاب کرده.
همین چند دقیقه پیشتر به برادرم گفته م "بنظرت من چیکار کردم که ته آرزوهام اینجور شد؟ چیکار کرده م که این سایه ی شوم افتاد رو زندگیم" دستم را گرفت و مرا کشاند تا بنشاند پای شیمی!
خب چه میداند بریدن چه معنایی دارد؟
چه میداند تمام 20 سالگی ات هر شب بغض شود نفس هایت را حبس کند و زندگی را به کامت زهر کند چه معنایی دارد؟
هر روز 20 سال را مرور کرده م، بابت روزهایش اشک ریختم و زندگی را زندگی نکردم!
هر روز خودم را بردم بالای پشت بام خوابگاه به نخل های شهر زل زدم و خودم را محاکمه کردم!
هر روز صدایی درونم گفت تو آدم اینجا نبودی دخترک!
هر روز من مُردم و مُردم و خواندم
"قاصد روزان ابری، داروگ ! کی می رسد باران؟"
و بارن نیامد.!
و من در جنوبی ترین شهر ممکن گیر کرده بودم
و هوایش کشنده بود
و ریه هام از سم پر شده بود
و دنیاهمیشه دور سرم میچرخید
و فکر چند روز دیگر و رفتن از خانه و دوباره خوابگاه و اجتماع افرادی تهی مغز مرا کشته است کشته است!
درباره این سایت